توی اون نم نم بارون
بوی نم عین گلاب بود
حس بویائیم ضعیفه
ولی اون یه عطر ناب بود
با صداش از توی ناودون
صدا خنده هام بلند شد
آخه عاشق صداشم
اینو گفتم یهو بند شد
بازم آسمون ابری
بدون بارون و برفی
همه میگن که با این وضع
نداره واسه ما صرفی
آسمون که آفتابش زد
خورشید از دلش دراومد
حاجی هم با دلِ پر غم
از توی مزرعه اومد
گفت که محصولا خرابن
من دیگه حالی ندارم
با نگاهی که بهم کرد
فهموند که سرش سوارم
با این افکار خرابم
همینه که یار ندارم
حس بودن توی بارون
فقط نیس همین یه بارم
ببار ای ابر سفیدم
ببار ای ابر سیاهم
سفیدو سیاه مهم نیس
ببار که من پُرِ آهَم
دی ماه 1389
سلام!آمادگی خوبی برای سرودن شعرهای خوب داری!ادامه بده!مطالعه و شعرگفتن زیاد تو را قوی می کند!
بروز که می شی خبرم کن و بنویس که درباره کدوم شعر با هم حرف بزنیم!مخلصیم داداش!