بشنو زین وقت تا بدانی عشق را
از ندای حق که گوید مشق را
هر که باشد در ره این عشق فدا
می دهم من آتش عشق و صفا
دور کردم من ز او آن غمِ درد
نه غم عشق، غم آتش سرد
عشق کارد در دلش ناله و صبر
گه سکوت و گه ببارد همچو ابر
عشق باشد بندگی، دیوانگی
نه خدایی کردن و بیچارگی
آن که دارد داعی حق و اله
بس ز که کِه باشد و یک که به راه
می برد باد او را اندر فغان
کو نباشد زآتش سردش امان
بشنو این حق هو حکایت می کند
زآتش سردت نذارت می کند
دی ماه 1389